

سالها بود که خسروشیـرین برایم به دغدغهای دور از دستـرس اما نزدیک به قلب و ذهن تبـدیل شده بود. آن اوایل، یعنی سالهای ۸۳ و ۸۴ در یک سرور خارجی وبلاگی به نام «خسروشیرین از دریچهی دوربیـن» راه انداخته بودم. نویسنـدهی بلاگ که خودم بودم، اما احتمالا تنهـا خوانندهاش هم خودم بودم. تمرین بزرگی بود تا در تنهـایی خودم افکارم را نسبت به آنچه وطن میخواندم، سر و سامان بدهم. حالا که نوشتههای آن سالها را میخوانم، خام و گاهاً مملو از درشتگویی بودند، اما به تدریج و در گذر سالهای و افت و خیـز حوادث، صدایی برای روایت در قالب تصویــر و قلم به دست آوردم و آن را در قالب بلاگفــا ادامه دادم.
حدود ده سال هم در بلاگفــا مطلب مینوشتم. آنجا هم تعداد تعداد بازدیدکننـدگان انگشتشمار بود و به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسید، اما به تدریج دریافتـم که مطالبی که در آن بلاگ منتشر میشونـد، دست به دست در شبکههای اجتمـاعی دیگـر منتشر میشود. مهمترین فضــایی که تقریباً اکثریت مردم خسروشیرین به طور روزانه با آن در تماس بودند، اینستـاگرام بود. علیــرغم اینکه هیچ تمایلی برای ورود به این شبـکهی اجتماعی پر هیاهو نداشتم، اما حضـور گستــردهی همه مردم خسروشیرین جای تردیدی باقی نگذاشت که اگر حرفی برای گفتـن باشد، مخاطب آن در اینستـاگرام خواهد بود. از این رو صفحه «خسروشیرین از دریچـهی دوربیـن را در اوایل تابستان ۱۳۹۹ در اینستـاگرام راهانـدازی کردم که با استقبـال مثبت همولایتیها و دیگـر دوستان و کاربران حاضـر در این شبـکه روبرو شد. در دو سالواندی که از راهاندازی این صفحه میگذرد، بیش از هر زمان دیگری با اهالی در تماس بودهام و گویی در مرکز خسروشیرین زندگی میکنم، اگرچه هزاران کیلومتر فاصله دارم.