امروز چهاردهم فروردینماه هزار و چهارصد و یک، مردم روستای خسروشیرین با سینۀ مالامال از غم با عبدالرضا صالحی، معلم خوشفکر و محبوب خود وداع کردند و او را به خاک و خاطره سپردند. درگذشت آقای صالحی نابهنگام بود، تلخ و ناگهانی! شاید هیچکس انتظارش را نداشت. اصلا آدم انتظار ندارد معلمها بمیرند، آن هم معلمی مثل عبدالرضا صالحی که نسلاندرنسل بچههای خسروشیرین را از ابتدای دهه شصت تا همین اسفند 1400 با زنجیری از خاطرات کلاسهایش به هم پیوند داده بود. معلمی که مایه فخر شاگردانش و حسرت شاگردان کلاسهای دیگر بود.
در کلاس چهلودو نفره سال تحصیلی 72-73 در پایه دوم ابتدایی، آقای صالحی معلم ما بود. بهتر از هر آنچیزی بود که تعریفش را شنیده بودیم. با انگیزه و انرژی و وجدان بیمثال کار که هر کدام از بچههای کلاس را همچون فرزند خود دوست میداشت و از هر دری برای آموزش آنها وارد میشد. همچون یک پدر معنوی پای در کلاس میگذاشت، زبان شوخی و شخصیتی سخت طنـاز داشت، اما اندازه نگه میداشت و حریم شخصیت همه شاگردان را رعایت میکرد.
در آن دوران کلیشههای فامیلی هنوز خیلی سخت بود. مثلا اینکه بگویند فامیل یعقوبی مربایی است و نامداریها را به دوغ نسبت بدهند هنوز سکه روز بود و رگ گردن بچهها با شنیدن اشارتی به این موضوعات باد میکرد. آقای صالحی با ظرافتی بینظیر این قبح را میشکست و با زیرکی این کلیشهها را از ذهنهای کودکانه ما میزدود. از حق و انصاف هم که نگذریم بعضی از اسامی هم که میگذاشت تا سالهای سال ماندگار میشد و بچهها از صرافت استفاده از نام واقعی رفیق خود میافتادند و او را به اسم مستعاری که آقای صالحی نهاده بود صدا میزدند. شاید کسی نداند که «گُلاری» در واقع نامی بود که آقای صالحی بر روی یکی از بچهها گذاشته بود.
ویژگی منحصربهفرد او بیمرز بودن آموزههای کلاسیاش بود. همه سوالات ممکن را جواب میداد و هیچ سوال را به این استدلال که این سوال برای کلاس دومی نیست و در کلاس سوم باید جواب بگیری، را بیجواب نمیگذاشت. خسته که میشد و از چون چراهای بسیار ما به تنگ میآمد میگفت: «چرا ش رو باید از چراغعلی بپرسید»!
در کلاس انگلیسی و ترکی گاهی حرف میزد. از کل انگلیسی حرف زدنهایش این را میفهمیدیم که میگفت: «اوپن د ویندوز»! و بقیه را با تعجب نگاه میکردیم! تا همین اواخر هم شاگردهای کلاس اولیاش میگفتند که آقای صالحی در کلاس انگلیسی هم حرف میزند. هنوز همان روحیه سی سال پیش را حفظ کرده بود.
آقای صالحی زندگی پر برکتی داشت. چندین نسل از بچههای خسروشیرین را باسواد کرد و چه برکت و خدمتی بالاتر از این!؟ امروز که تشییع جنازهاش بود، شنیدم که بچههای کلاسش، که احتمالا امروز باید پشت نیمکت به درس او گوش میدادند، تابوتش را گلباران کردهاند. کاش من هم در این مراسم حضور داشتم، تا گلی نثار تابوت این اسطوره آموزش در روستای خسروشیرین کنم. معلمی که در زندگیاش جز گل نکاشت و ثمرهی عمرش گلستانی پُر ثمر شد و دست آخر هم شاگردان او را با توشهای از گل راهی دیار دیگر کردند.