سربازی شایـد مهم‌ترین دوران زندگی ایـن نسل از جوانانِ خسروشیرین بود. چند سالی از جنگ می‌گذشت و وحشت و هراسِ آن می‌رفت که فراموش شود، وسایط نقلیه شخصی و عمومی هم به اندازه کافی در دسترس بودند تا بتوانند به راحتی میان خسروشیرین و محل خدمت رفت و آمد کنند. فلاکت سربازیِ دوران قبل از آنها که عمدتا ناشی از بعد مسافت و فقدانِ وسایل حمل‌ونقل بود از بین رفته بود، و سربازی و سرباز هنوز قرب و قیمتی داشت؛ یک الف بچه می‌رفتند و یک مرد کامل برمی‌گشتند. اصلا باب بود که وقتی کسی هنوز دوره خدمت را تمام نکرده بود در وصفش می‌گفتند: «هنی مِردانَبیــده»!

از این گذشته، اوایل دهه هفتاد، دنیا هنوز انقلاب انفورماتیک را که می‌رفت که صحنه زندگی را زیر و زبر کند، پشت سر نگذاشته بود و همه چیز سر جای خودش بود، مثل همان دوران جد و آباءمان. بچه‌های این دوران، یعنی هم سن و سال‌های رجبعلی یعقوبی، به حق یکی از بهترین دوران‌های ممکنِ زندگی را تجربه کرده‌اند؛ یعنی هم از ثبات چند صد ساله جامعه بهره بردند و هم از رفاهی که خود را به جامعه نمایانده بود برخوردار بودند. پدران این نسل وقتی به سربازی می‌رفتند، سربازی‌شان به سفری ابدی می‌ماند. دسترسیِ محدود، نبود تلفن و وسایل ارتباطی، و هزار سختی دیگر! این بود که سربازها عزیز بودند و مردم وقتی یکی از بچه‌ها از سربازی برمی‌گشت، او را روی چشم می‌گذاشتند، دعوتش می‌کردند، مواردی را برای ازدواج برایش پیشنهاد می‌کردند و هزار عزت دیگر سر سرباز می‌گذشتند، تا بلکه بخشی از سختی دو سال سربازی جبران شود! این نسل سختی و فلاکت قدیم را نچشیده بودند، اما همه عزت قدیم را به خود می‌دیدند؛ این شده بود که در دوران سربازی لباس خوب می‌پوشیدند، از همه احترام می‌دیدند، مردها در کوچه تحویل‌شان می‌گرفتند و بالای مجلس می‌نشاندندشان! به قول آمریکایی‌ها بهترینِ هر دو جهان نصیبشان شده بود، که خودمان می‌گوییم هم خدا را داشتند و هم خرما را!

اینجا هم عموجان ما در اوج عزت و احترام دوران سربازی است. با تعدادی دیگر از بچه‌های خسروشیرین، از جمله کوروش رئیسی، در پادگانی در منطقه تنگ چوگان کازرون خدمت می‌کردند؛ خدمت که چه عرض کنم، عشق و حال بود، هر وقت می‌رفتیم در حال والیبال بودند! تنگ چوگانِ آن سال‌ها هم مثل بهشت بود! وقتی هم می‌آمدند دوربین یاشیکا آماده، فیلم سی و شش تایی فراوان، و از همه مهم‌تر خسروشیرین در اوج زیبایی!

این نسل در دورانی جوانی کرد که همه چیز سر جای خودش بود.

By جعـفر یعقوبـی

جعفر یعقوبی هستم. دانش‌آموخته سیاست و روابط بین‌الملل. سالهاست خسروشیرین را از دریچه‌ی دوربین به تصویر کشیده‌ و با کلام توصیف کرده‌ام. هر چه از خسروشیرین و این منطقه دورتر باشم، گویی نزدیک‌ترم و هرچه نزدیک‌تر، آرامتر. از گفتگو با تک‌تک مردم خسروشیرین، محمدآباد و شاهنشین لذت می‌برم و می‌آموزم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *