بچیل ژاپنی سی کاردسی رادیو دُرُس ایکنن
پدرهای خسروشیرینی روحیـات خاصی دارنـد و وقتی پای تربیت و انگیــزه دادن به فرزندانشان باشد به شکل عجیبی استانداردهایشان از تراز جهانی بالاتر میرود و رابطهشان با فرزندان به بازی شطرنج شباهت پیــدا میکنـد. برخلاف مادران که بازی نسبتا سادهای دارند و در همه کار حق را به بچیل مردم میدهند، پدران تاکتیک بسیار پیچیدهتری به کار میگیرند. البته هدفشان خیر است و خوبی فرزندان را میخواهند اما گاهی در این بازی انگیزش و خیرخواهی، یادشان میرود که هدف اصلی ایجاد انگیزه برای نتایج بهتر در فرزندان است!
خلاصه این میشود که بزرگواران محو بازی میشوند و این شطرنج کلکلگونه تا قیام قیامت و پای پل صراط ادامه پیدا میکند. این وسط یک دسته استثنای محدود هم هستند که همه جا در بوق و کرنا فریاد میزنند که بچههایشان نوابغی کمنظیر هستند، منتها حیف که درس نیخونن! و بعد با جزئیات توضیح میدهند که اگر بچههایشان درس میخواندند، سقف آسمان را شکافته و پروفسور شهریاری برایشان فرش قرمز پهن میکرد!
تقصیر خودشان هم نیست؛ تا جایی که از خاطرات گذشتهشان تعریف میکنند همیشه به قول خودشان در سختی و بدبختی و گشنگی و نداری سر کردهاند و هر چه که ما الان داریم در زمان آنها آرزو بوده است و به همین خاطر است که در هر قدم به فرزندان این نکات را میخواهند یادآوری کنند، اما چون معمولا نکتهی خاصی را درست و حسابی به یاد ندارند، آخر ماجرا همیشه به این ختم میشود که آنها وقتی جوان بودهاند جلوی خالویشان جرات نمیکردهاند پایشان را دراز کنند! یعنی همه فصول نصیحت پدرانه به این ختم میشود که آنها در جوانی جلوی بزرگترشان پا دراز نمیکردهاند!
فرض بگیرید که یک خسروشیرینیزاده در مدرسه نمرات خوبی میگیرد:
پدر: «بوخون بوو جون. بووخون که سی خُت ایخونی»
فرزند یک کاردستی خیلی حرفهای درست میکند که در کشور رتبهی اول میشود:
پدر: «بچیل ژاپنی سی کاردستی رادیو درس ایکنن»
بچه موتورسواری یاد میگیرد:
پدر: «شما فقط بلدید سوار وابویید گاز بدید. اگر تعمیر کردنشه بلد بویید حرفه»
بچه تعمیرکار موتور میشود:
پدر: «بچیل ژاپنی موتور هواپیما تعمیر ایکنن، بچیل ما موتور سکلت»
بچه آتاری بازی میکند و به پدرجان میگوید ببین چه خوب بازی میکنم
پدر: «پیع!!!! و دَ چه مغزی بیده که این دستگانه ساخته»
خلاصه که این قصه ادامه دارد. شک ندارم. الان پدربزرگهایی که از میان ما رفتهاند، آن طرف پل صراط ایستادهاند و وقتی پسران از پل عبور میکنند، با خود میگویند:
پییع!!!! تبارکالله عجب پلی ساخته! وَ می باریکتره ولی یه آدمی ایتره وش ردابو»
لطفا کمی زبان تحسین از فرزندان داشته باشید!
اون رادیو رو هم حضرتعباسی بیخیال.