عروسی‌هایی که به موسم تابستان نمی‌خوردند، تا هنوز سرمای پاییز سوز نگرفته بود برپا می‌شدند. یکی از لذت‌ها این بود که صبح موقع رفتن به مدرسه بزرگتری بهمان بگوید که «ظهر وَ مدرسه بیو خونه عامو فلانی دووَت»! نمی‌دانم چرا همین یک جمله دلخوشی شیرینی بود! آن صبح تا ظهر، وزن کلاس‌ها هم سبک‌تر بود انگار. با همان کیف و وسایل مدرسه و کله‌های تراشیده می‌رفتیم عروسی. هنوز نرسیده به حیاط خانه پدر داماد یا عروس صدای همهمه عروسی به گوش‌ میرسید، بوی آتش زیر برنج‌ها و مادربزرگ‌هایی که آستین بالا زده و زغال‌های روی دیگ‌های بزرگ را جابجا می‌کردند! بوی برنج‌های آبکش شده!

برخلاف حالا که در دورانی زندگی می‌کنیم که شاید ویژگی اصلی‌اش حواس‌پرتی باشد و در هر ساعت، ده‌ها بار چشم‌ها به صفحه گوشی خیره می‌شود، و شاید تصور یک ساعت نشستن و متمرکز شدن بر یک موضوع هم سخت باشد، آن زمان همه چیز متمرکز بود. روزی که عروسی بود، پنداری همه کائنات متوقف می‌شدند، هیچ اتفاق دیگری نمی‌افتاد، هیچ خبر دیگری نبود هیچ سرگرمی دیگری نبود، همه آنجا بودند و جز مراسم عروسی هیچ نبود!

در آن مراسم عروسی، هر لحظه ناب بود، هر لحظه درست همانی بود که باید باشد، هیچ ناخالصی نداشت! وسط هیچ لحظه‌ای تلفنی زنگ نمی‌خورد، حواسی پرت نمی‌شد و این بود که تجربه عروسی آن سال‌ها دیگر شاید تکرار شدنی نباشد. این صحنه‌ای که در عکس است شاید نماد همه حس و حال همان زمان است. چمدان قرمزرنگ که احتمالا مقدمه پشابرون است و بهترین و لوکس‌ترین وسایل عروس و داماد را درون خود دارد نماد مرکزیت عروسی است: همه گرد یک چیز هستند، همه برای عروسی در این حیاط هستند و هیچ‌کس کار دیگری ندارد!

دخترهای دم بخت، یا به قولی دختر جاهل‌ها، همیشه برای روی سر بردن این چمدان سخت رقابت می‌کردند. چمدان که به حیاط می‌آمد، زن‌ها به طور خودجوش شروع به خواندن می‌کردند، همان نواهای همیشگی عروسی که از شدت تکرار در دهه‌های گذشته برخی از واژگان و کلماتش حتی بی‌معنا شده و صرفا در بستری از ریتم‌های شاد از گلوی خواننده بیرون می‌آید: هشگله جونم!

عروسی به معنای واقعی ناب بود. میدانستی که کتاب زندگی دارد ورق می‌خورد و از فردای عروسی، نوعروس و تازه‌داماد فصل تازه‌ی زندگی خود و برگ جدیدی از کتاب زندگی در خسروشیرین را آغاز می‌کردند، این را حس می‌کردی. یادش بخیر لحظه‌هایمان مثل حالا هزار پاره نشده بود، ناب بودند.

By جعـفر یعقوبـی

جعفر یعقوبی هستم. دانش‌آموخته سیاست و روابط بین‌الملل. سالهاست خسروشیرین را از دریچه‌ی دوربین به تصویر کشیده‌ و با کلام توصیف کرده‌ام. هر چه از خسروشیرین و این منطقه دورتر باشم، گویی نزدیک‌ترم و هرچه نزدیک‌تر، آرامتر. از گفتگو با تک‌تک مردم خسروشیرین، محمدآباد و شاهنشین لذت می‌برم و می‌آموزم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *