کافی بود دو دقیقه چشم ما دانشآموزان را دور ببینند تا دست به شیطنت بزنند و آتش بسوزانند! حالا که این عکس را میبینیم، با خودم میگویم لابد توی دفتر و پشت درهای بسته جوکهای بالای هیجدهسال هم تعریف میکردهاند و قاهقاه میخندیدهاند! کافی بود ما برای یک قلم گچ وارد دفتر بشویم، فضا چنان جدی میشد که گویی جلسه سری حزب کمونیست شوروی در دوران استالین در حال برگزاری است! آنقدر سنگین بود که یک روز دستپاچه شدم و گفتم: «اجازه یَه گَلم قَچی ما بووریم؟»! امراللهخان تقیملایی در کمال خونسردی گفت: «همه گَلمهای قَچ توی کمده، از همونجا قَچ بردار»! لابد بعدش هم قاهقاه خندیدهاند!
انگار نه انگار که نظم و ترتیب مهم است و ادب آداب دارد و از این حرفها! خودتان ملاحظه بفرمایید! یک لحظه برای ثبت عکس «جاشون نیگیره» و به جان هم افتاده و «هُلهُلی» میکنند! بعد از ما توقع داشتند صبح کله سحرِ سرمای استخوان سوز زمستانِ آن سالهای خسروشیرین، شق و رق بایستیم و دست هم توی جیب نکنیم!
عکسهای دستجمعی همان سالهای ما دانشآموزان و حتی سالهای بعدش را ببینید! مثل همان شعر معروف، صد دانه یاقوت و …! ببینید چه با نظم و ترتیب، دسته به دسته یک جا مینشستیم تا عکس بگیریم، اصلا هم «هُلهُلی» نمیکردیم! اما این عکس را ببینید، عکاس محترم و امیرفرجخان ملایی احتمالا بعد از کلیکِ شاتر دوربین، با هم شاخ به شاخ کرده، و بقیه هم قاهقاه از این دستآورد شگفتانگیز، از خنده پس افتادهاند!
خدایا این شادیها را از ما نگیر!
امیدوارم همه معلمین عزیز دیروز و امروز همیشه خندان باشند و با تنی سالم با تمام توان «هُلهُلی» کنند.