سی چهل سال پیش، بچهها خیـلی گوششان بدهکار درس و مدرسـه نبود، درس خواندن حوصله میخواست، مخصوصاً وقتـی در شعاع دور و اطرافت آدم تحصیلکردهای پیـدا نمیشد و اغلب مادران، و گاهی حتّـیٰ پدران بیسواد بودند و کلا یـک توقع از بچهها بیشتر نداشتند: که جلوی بزرگترها «پاشونَ دراز نکنن».
باسوادها چند کلاس اکابر خوانده بودند و از پسِ نوشتن اسم خودشان و چهـار قلم حساب و کتابْ پشت کارتن بُکسهای سیـگار برمیآمدند. در ایـن فضـا، همینکه بچهها سواد خواندن و نوشتن پیـدا میکردند و جلوی بزرگترها هم پایشان را دراز نمیکردند، پـدر و مادر خوشحال بودند.
زندگی خیـلی ساده بـود و ایستگاه زیادی نداشت. یکی از بچههایی که گرچه متولد دهه شصت است، امّـا آدم قدیم است و روحش بـه دهه ۳۰ و ۴۰ تعلق دارد و گویی بـا بیست سال تاخیر بـه دنیـا آمده، میگفت زندگی سه ایستگاه دارد؛ تولد، سربازی، ازدواج و مرگ! فلسفهاش را دوست دارم! تولد و مرگ که از اختیار خارج است، امّـا آن دو ایستگاهِ دیگرش واقعیّت اجتنابناپذیرِ زندگی بچههای چند نسل قبل بـود.
قدیم سوادآموزی بـه شکل امروزی مهـم نبود و همـه چیـز حسب ضرورت بـود؛ نـه کسی بـا سواد متولد میشود و نـه برای مردن بـه سواد نیازی بـود! دروازهی سربازی هم چهارطاق به روی تحصیلکرده و نکرده باز بـود. ایـن وسط ازدواج کار را خراب کرده بـود، یـک باوری بـود آن زمان که میگفتند «بچه تا نَرَه سربازی مِرد وِینیبو»، ازدواج هم طبیعتاً یـک شرط داشت: «مـِرد وابیـدَن»! اینشده بـود که از زمانی که بچهها صدایشان دو رگه و پشت لبشان سبـز میشد، فقـط یـک هدف در زندگی داشتند: که ثابت کنند «مِرد وابیدِنه»!
آنها که خوششانستر بودند قبل از ایـن که دفترچه پست کنند، نومزاد خودشان را پیـدا میکردند و شیرینیخورده هم میشدند و بقیه هم شالوکلاه میکردند سمت پادگان، جـایـی که اگرچه خیـلی سختی داشت امّـا احتمالاً سطحی از آزادی را تجـربه میکردند که هنوز که هنوز از ایـن نسل اگر سؤال کنی، از سربازی بـه عنـوان بهترین دوران عمرشان یاد میکنند! احتمالاً یـک ارتباطی بـا ماجـرایِ دراز کردن پـا جلوی بزرگترها دارد!؛ پایت را دراز کنی، تـازه سیـگار هم بکشی! بـا ایـن سطـح از آزادی معلوم است که سربازی بهترین دوران عمر میشود، مخصوصاً اگر بدانی که مادرجان برایت دختر فلان قوم و خویش را هم نشان کرده است و بـه محض اینکه کارت پایانخدمت یا همـان گواهی مردوابیدنت را بدهند، دست زنت را میگیری و میروی دنبال زندگیات!