بچه‌های دبستان شهید یعقوبی روستای خسروشیرین و کادر آموزشی مدرسه

گَلَه‌بَچَــه که میگفتند ما بودیم که مثل خون در تمام مویرگ‌های خسروشیرین جریان داشتیم. صبح که می‌شد مادران علاوه بر آنکه مرغ و خروس‌ها را از «کُله» به در می‌کردند، ما را هم ناشتایی میدادند و از خانه بیرون میکردند.

آنقدر جمعیتمان زیاد بود که در آنِ واحد در چهار پنج جای روستا فوتبال جریان داشت، عده‌ای قُل بزن قُل بگیر (مدل خسروشیرینی بیسبال)، هفت‌سنگ، درنه‌بازی، کُوْکوَک و حتی ترکه‌بازی می‌کردند. در کوچه‌ها، بازار وسط وسطی داغ بود و آنها که حال و حوصله دویدن نداشتند سر کوچه‌ها عکس میزدند!

سه تا کلوپ پینگ‌پنگ و سگا و فوتبالدستی داشتیم که زمستان که دستمان از همه جا کوتاه میشد، در آنجا مشغول می‌شدیـم و به امیـد اینکه شائوکان مورتال کامبت را در حالت هاردِست سگا شکست داده و هزار تومان جایزه برنده شویم، ساعت‌ها بـازی میکردیـم.

آن زمان شبکـه‌های اجتماعـی وجود نداشت، حتی تلفن هم نبود؛ شاهراه ارتباطی و شبکـهٔ اجتماعـی ما بودیم. به چشم به هم زدنـی همه پیام‌ها دهان به دهان منتقل میشد. فلسفه وجودی‌مان گویی فِرمون بردن بود و در آن دوران یکی از ویژگی‌های کر خوب هم این بود که فِرمون ببرد. حالا سالها از آن روزگار گذشته است و همه چیز آنقدر تغییر کرده که گویی آن سال‌ها برگ‌هایی از کتاب تاریخی دور و کهن هستند نه دوران کودکی خودمان!

پ.ن: این عکس به احتمال قوی باید توسط آقای مرادی ثبت شده باشد.

By جعـفر یعقوبـی

جعفر یعقوبی هستم. دانش‌آموخته سیاست و روابط بین‌الملل. سالهاست خسروشیرین را از دریچه‌ی دوربین به تصویر کشیده‌ و با کلام توصیف کرده‌ام. هر چه از خسروشیرین و این منطقه دورتر باشم، گویی نزدیک‌ترم و هرچه نزدیک‌تر، آرامتر. از گفتگو با تک‌تک مردم خسروشیرین، محمدآباد و شاهنشین لذت می‌برم و می‌آموزم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *